جیمین فیک زندگی پارت ۲۸#

جیمین فیک زندگی پارت ۲۸#


۴ سال بعد

از خواب بلند شدم . امروز واقعا حوصله شرکت رو نداشتم.رفتم حموم و بعد از انجام کار باحوله دور موهام اومدم بیرون . شاید فکر کنید که چی شد و سر من و جیمین چی اومد . خب جیمین که تو یه تصادف مرد . نه شوخی کردم اون زندست ولی من دیگه برام مهم نبود و جیمین برای من مرده بود.
اخه چرا باید به اون فرد خیانت کار فکر کنم.حتمی الان بچه داره اصلا به من چه .
منم الان ۴ ساله که تو بوسان زندگی میکنم .شرکت و باند مافیایی رو به بوسان اوردم . هر روز با نامجون و همسرش حرف میزدم .رهانا بیماریش درمان شده و الان حاملست و یه پسر هم دارن .
اهو و مانی هم به خاطر اینکه تنها نباشم اوکدن بوسان و تو کار های شرکت کمکم میکنن . مانی و تهیونگ هم از هم جدا شدن . تهیونگ به خاطر جیمین و مانی هم به خاطر من ولی اهو و جونگکوک الان باهم بودن . اهو هم حامله بود از جونگکوک و جونگکوک ارتباطش هم با جیمین قطع کرد و با ما تو بوسان هستش .
مانی زنگ زد

مانی : سلام چطوری

ات : خوبم کار های شرکت چطوره

مانی : عالی راستی یه جلسه جدید داری

ات : خب کی

مانی : امم تو سئول

ات : چی چرا قبول کردی من نمیخوام به سئول برگردم

مانی : ات ول کن ناموصا حتما تا الان جیمین زن گرفته رفته

با این حرفش یکم ناراحت شدم اما به روی خودم نیوردم

ات : باشه اما دیگه هیچوقت نمیام سئول

مانی : مرسی که قبول کردی چون تو این جلسه رئیس شرکت های خیلی زیاد و موفق هستن که شما حتما باید شرکت کنید

ات : باشه من اماده میشم ...
دیدگاه ها (۴)

جیمین فیک زندگی پارت ۲۹#

جیمین فیک زندگی پارت ۳۰#

جیمین فیک زندگی پارت ۲۷#

جیمین فیک زندگی پارت ۲۶#

جیمین فیک زندگی پارت ۳۳#

جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۳۳#

جیمین فیک زندگی پارت ۳۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط